مسافر غریب
دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره ی او این همه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت : حلقه ی خوشبختی است ، حلقه زندگی است همه گفتند:مبارک باشد دخترک گفت :دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سال ها رفت وشبی زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر دید در نقش فروزنده ی او روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفت، هدر زن پریشان شد و نالید که وای وای،این حلقه که در چهره او باز هم تابش و درخشندگی است حلقه ی بردگی و بندگی است موضوع مطلب : |
منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه آمار وبلاگ بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 18068
|